آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهری
سلام
با افتخار لینک شدید
خیلی نوشته ی جالبی بود
این از کدوم کتاب سهراب بود؟چون من از کتاباش خوندم اما اینو ندیدم
سلام ...شرمنده نمیدونم فقط ایمیلی بود که به دستم رسیده بود میخواستم شما هم استفاده کنید...
خدایا تو مرا بهتر از خودم می شناسی و من خودم را بهتر از مردم ... بار الها ما را بهتر از آن چیزی که فکر می کنند قرار ده و آنچه را نمی دانند ، ببخشای ... سلام فرزان عزیز ، سخن روزت را فراموش کرده ای ، رحمی بر این عادت روزانه ی ما بکن
سلام ...مرسی که همیشه به ما سر میزنید...
انشاا... در مطالب اینده سخن روز هم اضافه میکنم...
فکر می کنم او که غرور می شکند و آنوقت گوشش را پر می کند از همه صداها تا مبادا صدای شکسته شدنش را بشنود آنقدرها با آسمان نسبتی ندارد
هرگز دست نمی یازد و هرگز به بلندای آسمان رو نمی کند...
او که اینگونه است خدا را گم کرده در پس کوچه های قلبش
سلام فرزان عزیزم
مثل همیشه انتخابت ستودنی است
سلام ...
و ممنون که همیشه به ما سر میزنی...
این ورا خبری از بروز شدن نیست؟!

بابا ما منتظریم یه نوشته ی جدید توی وب شما بخونیم
بارالها دفعه ی دیگه به بنبست نخورم
الهی امین
سلام...شرمنده به خاطر امتحانات نتونستم بروز کنم ...